اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول
یادش به خیر... اولین باری که از دهنم در رفت و اون که دوستش دارم رو گیگیلی خطاب کردم به طرفة العینی تمامی خمیدگی های ستون فقراتش از بین رفت و گفت در خاندانشون به محتویات بینی میگن گیگیلی!! بنده هم در شرح معنای این واژه عرض کردم واج آرایی "گ" و "ل" برای من تداعی کننده هرنوع موجود لطیف و نرم و ناز و کلا گیگیلی­ای میباشد! همون لحظه و به دنبال دلیل مضحکی که گفته بودم کلمه "گوریل انگوری" با همین مشخصات حدودی به صورت زیرنویس از مخم گذشت و نگران از اینکه به ذهن گیگیلی خان هم تراوش کنه نگاهش کردم اما ایشون تو تعاریف من از خودش غرق بود و به خیر گذشت! خلاصه که گیگیلی شد کلمه عاشقانه فرهنگ لغات ما دو نفر و به صُور مختلف و با پیشوند و پسوند و در شعر و نثر به کار میره و البته عاشقانه ترینش برای من موقعیه که روی هردو "گ" تشدید گذاشته بشه! (رجوع به پاراگراف ۳)
دیروز ازم خواست براش یه نامه انگلیسی بنویسم تا عیارم رو بسنجه و درصد خلوص هارت و پورتم در زمینه زبان غیر مادری هم معلوم بشه! خلاصه که گفت اگه از امتحان سربلند بیرون بیام جایزه عظیمی در انتظارم خواهد بود و من سرمست از جایزه آهنگ نامه نگاری کردم و بعد از ارسال به حالت آماده باش و با لب غنچه منتظر موندم تا جایزه م رو با لبام بگیرم که ایشون زدن kisssss و مُهر قبولی رو ارسال کردن! بنده در تب و تاب این بودم که بوس دریافتیِ بی هویت رو که محل فرودش معلوم نبود، در کدوم ناحیه صورتم بکارم که با خبر شدم جایزه عظیم اصلا این نبوده! بعله...! مبلغ ۷۰۰۰۰ تومان به حساب بنده واریز شد به عنوان جایزه ۴ تا عبارت I love you  و I don’t know what I should tell you و I know my spelling is terrible  و اینا...  ! بنده بسیــــــــــــــار تشویق شدم دوره فشرده آلمانی و فرانسه هم برم و مطمئنم خرد گیگیلی اینقدری هست که بابت حتی یه فحش به چینی و روسی دست کم یک میلیون به حسابم واریز کنه! حالا اصلا زبان ممالک بیگانه رو بیخیال ایشون اگه بدونه بنده زبان زرگری و سوسکی همین خاک خودمون رو چطور طوطی وار چهچهه میزنم که چک سفید میکشه! خلاصه که کلا از دیشب تا حالا به فکر تقویت زبان هستم و اینکه اگه بابای منم به جای قربون صدقه هاش از همون اول دست به جیب میشد بنده الان به جای گیگیلی، ماری کوری بودم.

" گّیگّیلی " میخوام بگم دوستت دارم و بدونی که استطاعت من فعلا فقط در حد همین دو تا تشدیده! امیدوارم تا زمانی که شما 4 تا کلمه به زبان غیر فارسی رو یاد گرفتی بنده کمی پس انداز کرده باشم! قول شرف میدم هروقت تونستی برام به زبان آمله (زبان مردم کشور گینه نو) یک خط بنویسی۷۱۰۰۰تومان بعلاوه یک بوس با هویت دردم بریزم به حسابت!
اچ بی
۱۳ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یه دکمه کوچیک یه جا کنار شقیقه! میزدی و شروع میکرد به ذخیره افکار و بعد هم استاپ! بعد هم یه جایی تو یه فولدری تحت عنوان کاملا محرمانه ذخیره میشد تو یه گوشه از مغز!!  کاش خدا صندوق پیشنهادات داشت!
اچ بی
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۰۶:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
موجودِ عجیبی بودم در دوران طفولیت!! بدیهیات زیادی تو سرم وول میخورد و در حیرت بودم چرا راه حلهای به این سادگی رو کسی پیاده نمیکنه! مثلا یکی از راه حل های اقتصادیم این بود که نوعی دستگاه پول چاپ کنی اختراع بشه که زود به زود داغ نکنه و پول سازان مجبور نشن خاموشش کنن که خنک بشه!
 همیشه وقتی راه حل زود به سرم میزد میدونستم کار یه جاش میلنگه و برای حفظ آبروی خاندان و جلوگیری از هرنوع برچسب قومی و قبیله ای راه حل رو به زبون نمی آوردم! من طعم ضایع شدن رو خیلی زود چشیدم! صدای خنده آدم بزرگا هنوز تو گوشمه وقتی ساعتِ ۶ صبح تو یکی از روستاهای شمال با گریه و کولی بازی از مامانمینا آدامس طلبیدم و گاوی که در حال نشخوار کردن بود نشون دادم و گفتم از همونجایی که اون خریده بود برن برام بخرن! 
اما راه حل اقتصادی من با کمی ویرایش در مورد دستگاه و بخش خنک کننده (!) هنوز هم تو سرم وول میخوره و این سوال همیشه با منه که چاپ اسکناس بر مبنای چه اصلی صورت میگیره و گاهی باعث میشه آه بکشم که چرا به جای دامپروری اقتصاد نخوندم! دلیل آدامس جویدن گاو رو که قبل از دانشگاه فهمیده بودم لااقل در پی پاسخ سوال اول میرفتم دنبالِ کسبِ علم!
شاید اگه اقتصاد میخوندم مقتصد خوبی میشدم و میتونستم چندغاز پول تو بالشم انباشته کنم یا نرخ پول اجنبی رو قبل از اینکه سر به فلک بذاره پیشبینی میکردم و خونواده ام هم مستفیض میشدن اما جوونی کردم و گاو و گوسفند رو برگزیدم ! هعی!! 

داستانهای برگرفته از دوران خامی کم نیستن و هر کدوم که به سرم میزنه ناخودآگاه نفس عمیق میطلبه!! اما خب بیخیالیهای این دوران کماکان با منه و مدام تو گوشم میخونه که هنوز تا پختگی راه زیاده!

دوست دارم خام بمونم اگه قیمت پختگی غرق شدن تو دنیای جدیته! دوست دارم تا ابد جوونی کنم اگه بزرگی بشه نگاه معنی دار به دو تا عاشق که صدای خنده هاشون رو کسی غیر از خودشون دوتا هم میشنوه!! تو اوج جوونی فارغ از مسائل اقتصادی و سیاسی مملکتم میریم و سیب زمینی با سس فراوون میخوریم و میگیم و میخندیم! حرکاتِ این چنینی که معناش یه شستِ واسه مسائلِ پر اهمیت مملکت گاهی اینقدر میچسبه که تا هم فیها خالدونِ آدمی تا مدتها خنک میمونه!
امتحانش کنید اگر جوونید و عاشق!!  
این روزها رو تو هم به خاطر بسپر! فکر کنم اینقدر شیرین هست که تا سالها مزه ش تو دهن هردومون بمونه، مگه نه؟!
اچ بی
۰۴ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گاهی خوشبختی هم آدمُ لال میکنه! میخوام ساکت باشم تا حبابِ خوشبختیم نترکه
اچ بی
۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آرامش
با بدرقه بابا و بوسش و دعای خیر "خدا پشت و پناهت" هر روز راهی سرکار میشم و با استقبال گرمش وقتی غروبها میاد سر خیابون دنبالم و منو که میبینه از دور دو تا دستاش رو برام باز میکنه هر روز از سر کار برمیگردم. شبها هم با درد و دلهایی که واسه مامان میکنم و بعد هم شب به خیرهای گرمش که با یه بوسه برام حواله میشه سرم رو روی بالش میذارم!  شادی
تا در ماشین رو باز میکنم و میشینم پیشش یه خنده گنده میشینه رو لب هردومون! اون از کارش میگه و من براش نارنگی پوست میکنم. غلغلکم میده و صدای خنده های من بلند و بلندتر میشه! میگه باید سوت بزنم که ولم کنه و من تمام سعی ام رو میکنم در حالی که از خنده ریسه رفتم یه صدایی از بین لبام بیرون بیاد، اما نمیشه که نمیشه!
 رفاقت
بهم اس ام اس میزنه که پوره سیب زمینی درست کرده و یاد پوره های سیب زمینی که تو خوابگاه میدادم به خوردشون افتاده! بهش زنگ میزنم و نیم ساعت فقط حرف میزنیم و میخندیم! دلم لک میزنه برای همه روزهای نه چندان دور با هم بودن. دلم لک میزنه برای شبهای تا صبح نخوابیدن و حرف و حرف و حرف!
 عشق
سرم درد میکنه! اینقدر که وقتی میشینم تو تاکسی مجبور میشم سرم رو محکم با شال ببندم و تکیه ش بدم به شیشه ماشین. از ونک تا کرج رو بهش فکر میکنم و اصلا نمیفهمم کی میرسیم کرج! همه دردم هم یادم رفته! از ماشین که پیاده میشم و تمرکزم رو از دست میدم دوباره سردرد لعنتی شروع میشه و من قدمهام رو تندتر میکنم که زودتر سوار ماشین بعدی بشم و باز مسکن بزنم! 
 غم
بهم زنگ میزنه و مثل هر روز صحبت میکنه. بعد خیلی معمولی و با لحنی عادی میگه که دیشب چه اتفاقی براش افتاده و بردنش بیمارستان و حالا هم با مسکن و آمپول دردش ساکت شده! یه بغض گنده میشینه تو گلوم و تا وقتی هم که میدونم درد داره این بغض ولم نمیکنه! یادش که میافتم اشکهام سرازیر میشه و بغضم رو  سبک میکنه!
اچ بی
۱۹ دی ۹۰ ، ۱۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روز پنجشنبه دیدمش! همونی رو که یک سال و نیم پیش هم دیده بودم و خیلی وقتها یهو میومد تو ذهنم! اومد محل کارم و یه سری توضیحات برای یه برنامه داد و رفت! خدایا این پسر کیه که اینقدر فکر منو به خودش مشغول کرده! کاش باز هم ببینمش!
اچ بی
۱۷ دی ۹۰ ، ۰۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
هیچ دلتنگی بدتر از این نیست که ببینی برات اس ام اس شب به خیر اومده و نوشته که دوستت داره اما به ساعت اس ام اس که نگاه میکنی میبینی مالِ یک ساعت و نیم پیشه و اون الان تو یه خوابِ عمیقه و تو غرق در عذاب وجدان :(
اچ بی
۱۵ دی ۹۰ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یکی پیر و با یه دنیا درد پیری!
 یکی جوون و با یه دنیا غرور جوونی!
یکی بچه و با یه دنیا آرزو واسه آینده ش!
یکی تو چشماش التماس موج میزنه و اون یکی سعی داره نگاه بی تفاوت آدمها رو مثلِ خودشون جواب بده!
طعم دعوای بزرگترها جلوی جمع وقتی کوچیک بودیم چطور بود؟ طعم توبیخ مدیر عامل جلوی بقیه همکارا چطور؟ مشتی که تو یه دعوا یهو میاد و جلوی همه مردم میشینه زیر چشمت درد داره؟ بی محلی یه دوست و آشنا جلوی یه جمع رو دوست داری؟ حاضری چقدر بدی تا وقتی شوخی میکنی تو جمع کسی پیدا نشه که با ترشروییش ضایعت بکنه؟ اگه بگن هر کدوم از اینا رو با نرخِ زیر۲۰۰۰تومن میتونی بخری، چندتا بشکن میزنی و قر میدی؟ طعم نگاه تلخ بعضی از ماها گاهی واسه یه سری آدم همین قدر شکنجه آوره!
دستفروشهای تو خیابون نه دُم دارن نه سُم! اونا هم مثل ما هستن! مگه ما خودمون انتخاب کردیم تو چه خونواده ای به دنیا بیایم؟ اگه کبریت و اسکاچ و لنگ لازم نداریم، اگه اهل خوندن ۲،۳ بیت از حافظ نیستیم، لا اقل یه جوری نگاهشون نکنیم که خودشون هم باور کنن انسان نیستن! آهای مردم! اینا هم دارن کار میکنن! توروخدا به بدنهای خمیده و پیر، به غرورهای جوونی و آرزوهای به نظر دست نیافتنی هم فکر کنید!
اینارو واسه اون دوتا برادر کوچولوی تو مترو که فال میفروختن و به خاطر همین نگاها و حرفها اشکِ برادر بزرگه سرازیر شد، نوشتم! امشب آرزوی من یه فال حافظ بود که با پیاده شدن اون دوتا دست نیافتنی شد! آرزوی من تو دستای کوچولو و یخ زده اون دوتا دور شد و شاید هرگز نفهمن یه دخترِ خوشبخت امشب چقدر دلش میخواست بهشون لبخند بزنه اما نتونست!
اچ بی
۱۰ دی ۹۰ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
"اما من فقط دلم تورو میخواد..."
 زمانِ فعل شبیه حالِ استمراریه اما فعلِ خواستن مالِ آینده ست! حالا میفهمم چقدر این دستور زبان فارسی کارآمد بوده و من جدیش نمیگرفتم!! این روزا دوست دارم تمام فعلهات مالِ آینده باشه!
اچ بی
۰۳ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هنوز هم بعد از این همه سال اسم مسلمونی رو یدک کشیدن باز هم شک دارم اگه هزار و اندی سال پیش من هم تو اون صحرا بودم میموندم یا میرفتم! 
نمیشه که یه روزی یه عده ای این طوری طعم شرمندگی رو چشیده باشند و ما امروز از این شرمندگی بی نصیب مونده باشیم! خوب که فکر میکنم ما هم جا واسه شرمنده شدن زیاد داریم اما مثل همون عده ی زیاد اون سالها حواسمون به شرمندگی نیست!
شرمندگی واسه انسان نبودنِ گاه و بیگاهم تو  یک سال گذشته، نهایتِ عزاداریه منه!

اچ بی
۱۵ آذر ۹۰ ، ۰۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر