اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

اشرف خانم را اولین بار از توی آشپزخانه خاله دیدم. بین ما، سه نفر در حال گریه کردن بودند و یک نفر به حالت نیمه غش کنار دستش افتاده بود و او با چشمهای سرخ شده به نقطه ای خیره شده بود. سعید مرده بود و همه ی ما در آن لحظه دست کم در یک چیز تفاهم داشتیم؛ لباس سیاه! 

دیدار بعدی ما از توی آشپزخانه مامان بود. روزی که  به بهانه سالگرد فوت مامانبزرگ دور هم جمع شده بودیم که آبگوشت بخوریم و وسط لقمه های گوشتکوبیده با ترشی و پیازمان یادی هم از مامانبزرگ بکنیم. آنروز اشرف با ممدآقا آمد خانه مان. حضور ممدآقا در آن محفل کوچک و صمیمی و خانوادگی که اشرف خانمش هم بخاطر محبتهای گل کرده ی مامان و خاله درش حضور داشت لب و لوچه همه مان را آویزان کرده بود. همان روز فهمیدم این دو یکجور متفاوتی به هم علاقه دارند. انگار تکخوری در مسلک و مرام این زن و شوهر نبود. ممدآقا ساکت ترین مرد 70 ساله ی ایرانی بود که اچ بی سعی کرده بود آوایی از او بشنود و نتوانسته بود و بعد سپرده بودش به بابا و آبشگوشتش را خورده بود. احتمالا وقتی ما در واحد پایینی هرکدام ورم کرده از آبگوشتی که تا چشمهایمان خورده بودیم یک گوشه افتاده بودیم وبا کله های کج کرده و چشمهای شبیه قلب پای تعریفهای عاشقانه اشرف از ممدآقایش بودیم بابا هم در واحد بالای سرمان دهه پنجاه را رد کرده بوده و هیجان زده و خوشحال از داشتن گوشهایی مثل گوشهای ممدآقا رسیده بوده به دوران رکود اقتصادی زمان جنگ.

اچ بی جلویم نشسته بود و داشتیم ناهارمان را با دوغ و عشق و چشمک میخوردیم که مامان زنگ زد و گفت که شوهر اشرف خانم مرد. رفته بوده دستهایش را بشوید که دو تایی بنشینند پای سریال شبانه که گورووووم افتاده وسط هال. مامان گورووومش را محکم گفت! گفتم میروم مسجد و اچ بی گفت آره آره حتما برو!

منتظر بودم که اشرف دو سال پیش را ببینم. همان سیاه پوش ِ چشم سرخ ِ خیره شده را، اما نبود. گفتند تب کرده و خوابیده! پچ پچ ها میگفتند شاید آنفلونزا گرفته یا شاید مریض ِ هوای کثیف شده. ممدآقای 50 ساله خنده رو بالای سرمان روی ال سی دی میان شمشادهای خیابان طوری میخندید که حرصم را در می آورد. مامان گفت تا مردم سرشان گرم ِ مسجد بازی است برویم دیدن اشرف.

اشرف در خانه اش هم نبود. یک گوله پتوی مچاله شده روی مبل را نشانمان دادند و گفتند اشرف هم لابلایش است. میدانستم که نیست. میدانستم که ارتباطش با دنیا قطع شده و با صدای موسیقی پیچیده در خانه شان به رقص در آمده. موسیقی جدایی با ریتم وحشتناک گورووووم گورووووم!

اشرف خانم بعد از یک هفته تب در حال تمرین برای زنده ماندن است.

 

اچ بی
۲۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر