اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

من باشم و تو باشی و بچه (ها) مان
 شاید بخواهد قصه عشقمان را بشنود شاید!
 شاید من بگویم "خب"  و شاید تو بگویی "هیس "  شاید هم من بگویم یکی بود و تو بگویی یکی نبود...
 آنوقت من میگویم زمستان بود و یلدایی و شاید تو بگویی تابستان بود و تیر ماهی  
شاید نگاهمان که به هم برسد بخندیم و شاید بوسه ای هوایی برای هم بفرستیم  
شاید بچه بخوابد و خواب بادکنکهای رنگی ببیند و ما بخوابیم و خواب اولین نگاه.
 شاید، نه شاید نه! حتما  در آن شب من خوشبخت ترین زن زمینم 
 یلدا و سالگرد دوستیمان مبارک رفیق ناب سه ساله ام.
اچ بی
۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
جانور دست و پا بلندی بود. چیزی بین عنکبوت و ملخ. توی موهایم گیر کرده بود و یک پایش هم صورتم را نوازش میکرد.خواب بودم که دستهایش بیدارم کرد. خوب که خودم را تکاندم فهمیدم هنوز هم خوابم. شاید این دهمین شبی بود که جانداری خواب و بیدارم را به هم میدوخت. خیلی از شبها اینطور میشود. گربه ای، سوسکی، ملخ یا عنکبوتی می آید زیر پتویم و من در حالی که خودم را میتکانم از خوابی که شبیه خواب نیست میپرم و خودم را ایستاده در رختخواب میبینم. آیا من گذشته ی یک مالیخولیایی هستم؟
 خانه ی مامانی و بابایی گرم است. اچ بی میگوید خیلی گرم است و صاف میرود سمت شومینه و آن را خاموش میکند. مجسمه ی تو خالی که جای بطری نوشیدنی است به زمین می افتد. اچ بی یادش می افتد که این مجسمه کوکی داشت و آهنگی. کوکش را در۱۰،۱۲ سالگی آنقدر چرخانده که دیگر صدایش در نیامد. اچ بی می افتد به جان مرد زره پوش طلایی. خانه ساکت است. بابایی فوتبال بی صدا تماشا میکند و مامانی با کسی که آنور دنیاست تلفنی صحبت میکند. دستهای چروک مامانی میرود و می آید و لابلای اخبار عروسی نمیدانم نوه ی دخترخاله اش یا پسرعموی دخترعمه اش به اچ بی پیچ گوشتی و پنبه میدهد. اچ بی میخواهد گند ۲۰ سال پیشش را جمع کند. میخواهد از زیر پای سرباز صدای دیلینگ دیلینگ دربیاورد. قطره های ریز روی پیشانی اش برق میزند. شومینه خاموش است و دستهای من سرد. بغض دارم. اچ بی فکر میکند کسل شده ام. تاس را روی تخته می اندازد و چشمک میزند که دیگر کسل نباشم. کسل نیستم. رفته ام به شاید ۵۰ سال پیش. به دوران سبیل های تاب خورده و مشکی بابایی و موهای بلند و موجدار مامانی. به قبل از مرد زره پوش و من و اچ بی. به دستهای صاف و انگشتهای کشیده مامانی. به اینکه ما همه دکمه های فوروارد گذشته ایم. می آییم و زمان را هل میدهیم به جلو و میشویم جوانی میان جوان های گذشته. صدای دیلینگ دیلینگ بلند میشود. مرد زره پوش به گوشهای بابای چسبیده اما بابایی میگوید هنوز خراب است و صدایی ندارد. برای بابایی مرد آهنی هم پیر شده است و صدایش آنقدر بلند نیست که به او برسد.

 در یکی دو ماه اخیر "خیلی دوستشان دارم ها یم" زیاد شده اند و من باید اینقدر خوشحال باشم که از خوشحالی بمیرم. من اما نگرانم. به تعداد آنهایی که دوستشان دارم نگران فشار خون بالا، کلسترول، قند، اضافه وزن، پا درد، کمردرد، سردرد، هوای کثیف و ... ؛نگرانی های زشت و چندش آوری شبیه به عنکبوت و ملخ و سوسک و ...
اچ بی
۲۵ آذر ۹۲ ، ۰۹:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی از موهایم عروس شده اند. یکدست سفید پوشیده اند و در مرکز سرم دور هم جمع شده اند. فکر میکنم خیلی زود شوهرشان داده ام اما کاری از دستم بر نمی آید. فقط میتوانم لباسشان را با یک قهوه ای تیره خوشرنگ عوض کنم.
 اچ بی رنگ مو دوست ندارد. او آش، دوغ، لباس سبز، بنفش و سورمه ای، کفش جلو باز، لاک قرمز، موی باز، بستنی نونی، شهردار، کلاغ، گربه ، سالاد میوه، صندل پاشنه بلند و خوراک لوبیا هم دوست ندارد. خوشحالم که آش و دوغ و سالاد میوه و  خورک لوبیا و بستنی را میخورم و هنوز کلاغ ها را دوست دارم. خیلی از لباسهایم سبز و بنفش و سورمه ای است و موهایم گهداری روی شانه هایم می افتد. خیلی های دیگر هم دیگر ندارم و از نبودنشان هم ناراحت نیستم. درست مثل صدای بلند اچ بی که خیلی وقت است محو شده. از تعامل های ریز و پنهانکی بینمان لذت میبرم. از همانهایی که نمیدانم کی شده اند سلیقه مشترکمان. سلیقه غیر مشترک هم زیاد است و آنها را گذاشته ایم به عنوان نمک روی زندگیمان بپاشیم و بخندیم.

 عزیزم؟ اولین نمک زندگیمان تا کمتر از یک ماه دیگر پاشیده میشود. برف روبی موهایم :))
اچ بی
۱۷ آذر ۹۲ ، ۰۹:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر