اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اچ بی ِ من بدون آنکه در تاریکی وارد منزل شود و بعد یکهو بادکنک پر از آب روی سرش بترکد و کل فامیل تولدت مبارک برایش بخوانند ۳۲ ساله شد.
 از اولین تولد و اولین کیک دست ساز چهار سال میگذرد. آن زمان برایش توده ای از خمیر فشرده با خامه صبحانه و اسمارتیز درست کردم و او با لبخندی ماسیده از هیجانات من برشی یک سانت در پنج میلی در دهانش گذاشت و دو سال بعد گفت مابقی کیک را روانه فاضلاب کرده...
 روز قبل از تولدش بود که تصمیم گرفت آبروی خانوادگی اش را کف دستش بگذارد و صرفا برای دلبری از من دستور کیک خامه ای خانه ای صادر کند و من هم بعد از سی ثانیه غر زدن و کلاس گذاشتن شروع کنم به پیمانه کردن آرد و شکر. شنبه مورخ ۹۴/۰۴/۱۳ من در خانه ام یورتمه میرفتم و عطر وانیل را با آوای ریتمیک “مبارک، مبارک” میبلعیدم و بامبوهای مهربانم را در شادی ام سهیم میکردم بلکه بتوانم با خر کردنشان آن لکه کوچک زرد را پاک کنم. بله من یک سه کاره ی شارژی هستم.
 یکشنبه مورخ ۹۴/۰۴/۱۴ ساعت ۷ صبح من بودم و باطری سبزم و بامبوی کمی زرد شده ام با دو کیک ۲۵ سانتی پیچیده در سلفون آماده خامه کشی هرگز نکرده و خمیر شیرینی آلمانی که نمیدانم از کدام ور دلم ریشه زده بود و حالا مثل تخرمه ها به من نگاه میکرد. کرکره ی ۱۲ ساعت آینده م را پایین کشیدم و آوای ریتمیک “مبارک، مبارک” م را زمزمه کردم و شیرینی ها را قالب زدم و من میگویم که بعد از چسباندن اولین گردالی ها به هم و دیدن روی مبارک دست سازهایم اشک در چشمهایم حلقه زد اما هرکه اینجا را میخواند که البته انگار اچ بی جان فقط شخص خودت مشتری اینجا هستی نشنیده بگیر که من چه گفتم! ندید بدید و ذوقی هم خودتی.
 
کیک تولد هم با آن پیچ های صورتی و قلب کج رویش نهایت استعدادم در اولین خامه کشی زندگی م بود که خب میدانم که برای جیگر شدن فقط دوتا مروارید و ملیله کم داشت اما رنگ قرمز تنها رنگ خوراکی در بساطم بود که تازه همان هم به نام شربت آلبالو به خورد مهمانها رفت که نکند از شنیدن اسم رنگ خوراکی بترسند و کیکم را پس بزنند. راستی اچ بی بنظرت متوجه شدند که خامه مزه ی آلبالو نمیدهد و بزرگواری کردند که بیشتر سوال پیچمان نکردند یا اینکه طرح دلربای کیکم محسور و مبهوتشان کرده بود و متوجه نشدند؟
 
دوشنبه مورخ ۹۴/۰۴/۱۵ ساعت یک بامداد من بودم و باطری قرمزم که مدام چشمک میزد و بامبوی کمی زرد شده ی خندانم با نصف کیک صورتی و آشپزخانه ای ترکیده با لکه های صورتی مثلا شربت آلبالویی که در و دیوار و وسایلم را خال خالی کرده بود و اچ بی ۳۲ ساله ام که با هدیه هایش سرگرم بود. آن شب با صدای نفس های آرامت و آرزوی برآورده شده ی جشن تولدت در خانه خودمان شارژ شدم و باطری م دوباره سبز شد. تولدت مبارک پسر!
اچ بی
۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر