اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

سه سال و ده ماه از اولین نگاه گذشت. روزهایی که از شدت دلتنگی اشک میریختم و فکر به این روزها رویای شبهام بود.

حالا داریم زندگی مان را میسازیم. با کمک و لطف بینهایت کسی که آرامش این روزهایمان را به او مدیونیم.
 یک هفته پر از خستگی و جستجو و در نهایت امروز پنجشنبه، 25 اردیبهشت 93، ساعت 19:30 خانه اچ بی ها معامله شد. حالا خوشبختی ما در قابی از یک خانه در یک نقطه از این دنیا مینشیند و ما مسئولیم آن را مهمان ویژه زندگیمان بدانیم . خدایا به ما شعور بده که مثل انسان زندگی کنیم و این روزها را از یاد نبریم. 

 آمین
اچ بی
۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کمی مانده بود به آخر هفته که شیطان آمد و رفت توی قلقلی هایمان و ما به یکباره دچار ناهنجاری ارتباطی شدیم و دلمان هوای عوضی بازی کرد. ماجرا از وایبر و صدای بیب کوچک پیامش شروع شد و نگاه های اچ بی که بدون چرخاندن سرش می افتاد روی گوشی من و این یعنی چپ چپ! خب اچ بی میگوید روی صدای وایبر حساس است و من میگویم که او دچار سندرم "نکند وایبر را بیشتر دوست داشته باشد" شده است و مهم این است که این وسط شیطان وایبر را برای گسستن زنجیر عشق ما انتخاب کرده بود پس "وایبر خر است گاو نر است" و باید پاک شود و من هم پاکش کردم!

 لجبازی فونداسیون یک رابطه را میلرزاند.ه.ب

 بله من لجبازی کردم و حالا هم از خودم راضی هستم چون هنوز هم دارم لج میکنم و خدا خودش کمک کند که از این گمراهی دست بر دارم و به راه راست هدایت شوم.
 خب زندگی مشترک سخت است و ما هنوز خیلی هم مشترک نشده ایم و این یعنی روزهای سخت تر با دادهای بیشتر در راه است و کلی موضوع مانده که هنوز سرشان دعوا نکرده ایم و آیا آنقدر زنده میمانیم که سر تک تکشان دعوا کنیم و بعد بپریم بغل هم و همدیگر را فشار دهیم ؟
 درست در همین روزهای خربازی منتظر بزرگترین تصمیم زندگی پدر اچ بی هستیم. تصمیمش برای اجازه زندگی به ما در ارتفاع منفی چند متری خودش. من نگرانم. نگران اختلاف نظرهای خیلی عادی بین خودم و اچ بی که شخص دیگری مثل پدرش از آن مطلع شود و یواش یواش با بعد دوم عروسش آشنا شود و دندانهای دراز و خونی من برایش نمایان شود! من ِ دیوانه را مامان و بابا و اچ بی دیده اند و مابقی فکر میکنند من همیشه نیشهایم باز است و به ترک دیوار هم میخندم و مرا برای اوقات ناخوشی شان تجویز میکنند. مثل بچه های همان نرم افزار خاک بر سر ِ لعنتی ِ خانمان سوز ِ خر،وایبر، که تا حالشان خراب بود پیغام میدادند که بروم کمی دری وری بگویم حالشان خوب شود و حالا انگار دو روز است که حالشان خیلی خوب است و سراغی از من نمیگیرند تا اچ بی شادم کنند. اچ بی هم که انگار مدال آدم ضایع کنی را کسب میکند وقتی که بیمعرفتی دوستهایم را به رویم می آورد و مثل جاهل ها میخندد.
 زندگی خوب است و صدای چهچه ی پرنده ها می آید اما من دلم گرفته است و میدانم که تا نیم ساعت یا نهایتا سه ربع دیگر خود به خود خوب میشوم و آرام آرام از روی تخت مامان و بابا میکنم و میروم دوش میگیرم و برای مهمانی شب در خانه اچ بی آماده میشوم و دیگر هیچ چیز از این لحظه را به یاد نمی آورم. اما...  
آیا پرنده ها همیشه میخوانند؟
اچ بی
۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر