اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

ماری گفت چند سال است که شعر میگوید و دفتر شعرش بعد از ازدواج بوی پیاز داغ میدهد و پر است از لکه های کتلت و رب و سبزی. با زبانی که پشت لبهایم گذاشته ام "هووووم‚ آهاااام ‚اوووممم" میگویم و تا می آیم برایش لبخند بزنم کنج لبهایم شکار نخهای توی دستش میشود و اشکم در می آید. خوش به حال استعدادهای ماری که چند سال است روز به روز شکوفه میزند و فعلا قصد پژمرده شدن ندارد. نمیدانم چرا استعدادهای من همگی تا می آیند ریشه بزنند خشک میشوند و من میمانم و دنیای مهارتهای نصفه کاره و به درد نخور! روزگاری عاااااشق بافتنی بودم و بعد شیفته ی علم و دانش شدم! در دانشگاه علم را سرجایش نشاندم و رفتم سراغ هنر موسیقی و تا پایم به کنسرت و گروه موسیقی باز شد برای همیشه به آن پشت کردم و شدم کرم کتاب. آنقدر کتاب خواندم تا گندش را درآوردم و بعد افتادم دنبال شغل مرتبط با علاقه ام و بلاخره یک کار کوچک در دفتر تحریریه مجله مورد علاقه ام پیدا کردم و بعدتر هم شدم ویراستار روزنامه ورزشی و بعد از سه ماه با حالت انزجار از محیط روزنامه بیرون آمدم و تمام فکر و ذکرم شد یادگیری زبان انگلیسی. این یکی بد پیش نرفت و همین که به عنوان مترجم  در چند همایش شرکت کردم دفتر دستک زبان را بوسیدم و فراموش کردم که میخواستم بروم دنبال تدریس مکالمه انگلیسی! حالا هم عاشق آشپزی و شنا شده ام و به اولی تا پای درست کردن کیک تولد قانع هستم  و دومی را تا غریق نجاتی میخواهم. البته که  هرچیزی را که شروع کردم تا کمی قبل از آخرش همراهی اش کرده ام اما نمیدانم چرا هیچکدام را تا آخر نرفتم!
 
ماری مذکور بعد از اینکه گفت یکی از شعرهایش را قرار است با شوهرش اجرا کنند آینه را گرفت جلویم و من از دیدن این همه تغییر مثل همیشه جا خوردم و آنقدر محو ابروهایم شدم که یادم رفت بگویم خیلی خوب است که اینقدر هنرمند است. از آرایشگاه که بیرون آمدم حس کردم پشت لبهایم باد میخورد و موهای دو سانتی ام در باد ریز و منظم میرقصند. چند شاخه گل بنفش خریدم و اول به خودم هدیه دادم و بعد از بیست دقیقه تقدیمش کردم به اچ بی به پاس سه ماه و شانزده روز شوهر نمونه بودن و بعد لوس و خوشبخت راه افتادیم سمت خانه تا اچ بی برقصد و پیتزا درست کند و آشپزخانه را منفجر کند و مرا آنقدر محو خودش کند تا مطمئن شوم این یکی هنرم را تا ته ته تهش میروم؛ هنر عاشقی تا ابد...

 *یادم باشد به ماری بگویم که خیلی هنرمند است
اچ بی
۲۷ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
سه سال بود که فکر میکردم بعد از ازدواج اینقدر وقت آزاد خواهم داشت که کتابهایم را بخوانم‏, به وبسایتها و وبلاگها سر بزنم و کمی نظر دهم. امروز دقیقا سه ماه است که منتظر وقت آزادم هستم که از لای ظرفهای نشسته و لباسهای چرک و غذای نپخته و خروار لباسهای چروک بیرون بیاید و بگوید “دیدی دیدیییین! من اومدممم”... گله ای نیست! من عاااااشق نقش جدیدم در فیلم زن زندگی هستم بخصوص آن سکانسهایی که با ناخنهای لاک زده شیرینی میپزد! آنهایی که میگوید میشود به خود و خانه با هم رسید.
مدتها بود که فکر میکردم ملخ بذر (آن یکی اش بدجور میشود) آدمهای خوب را خورده تا اینکه جناب طوفان مریض شدند و افتادند به شکوفه زدن از بالا و پایین. بیمارستان حیوانات پر است از آدمهای مهربان و خوبی که هرکدام یک زبان بسته بدبخت له شده را آورده تا با خرج خودش درمانش کند. از آن روز هرصبح که بیدار میشوم صدایی شبیه صدای بنفشه رافعی از داخل فریاد میزند ”صبح بخیر زندگی” و من ِ امیدوار با موهای ژولی پولی میروم که چای دم کنم و در آینه به زندگی لبخند بزنم که البته این آخری را گفتم که لطیف جلوه کنم.

قرار است به زودی لبخندهایم را با سیم آذین بندی کنم و توک زبانی صحبت کنم. حسم شبیه ده سالگی و عینکی شدن است.تفکرات ناقصم همیشه از لوازم جانبی و قطعات اضافه سوار بر اعضای بدنم استقبال کرده با اینکه خودم را با ارتودنسی یک خنگ به تمام معنا تصور میکنم که همیشه یک تکه سبزی یا شکلات به سیمهایش آویزان است. ممکن است شخصیتم هم عوض شود! اچ بی؟ آماده باش برای تغییر. نمیدانم چرا فکر میکنم اگر در این دو سال مادر شوم حتما بچه هم به کشتن میدهم! همه این ها با چند سانت سیم!! شیرین عقلی ام یک وقتهایی بالا میزند!

همین الان لیست کارهایم دارد خودش را میکوبد به چشمهایم و من نشسته ام اینجا و طوری تایپ میکنم انگار صلح نامه ایران و آمریکا بر سر برنامه اتمی ایران را میزنم! بروم پی کارم.
اچ بی
۱۰ آبان ۹۳ ، ۰۸:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر