اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است


ساعت چهار صبح است و حالا دیگر ته چین باید به اواخر روده کوچکم رسیده باشد اما من احساس یک معده ته چینی را دارم که چند ریشه مرغ هم از زبان کوچکش آویزان است! اچ بی داشت میخوابید که با قسم های جلاله آدرس مستقیم پاستیل ها را از من گرفت و بعد مثل یک هیولای کوچک خبیث خندید و گفت که نصفه شب دخلش را می آورد و خنده اش تمام نشده بود که با دهان باز خوابش برد. بله من هم یاد غول در جک و لوبیای سحرآمیز افتادم!!

امشب اما به لطف ته چین مهمانی و قهوه ی بعد از ظهر، من هوشیار و شاد و خندان به انتظار طلوع نشسته ام و به دستهایم نگاه میکنم. دستهایم شبیه به دستهای خاله هتی در قصه های جزیره شده است. انگشتهایی چروک با پوستی که از فرط خشکی کش آمده و دایره های مفصل وسطی شان بیضی شده است. مفصل هایی شبیه به چشمهای پیر که به من زل زده اند. همین چشمهای زمستانی در تابستان برکه های کوچک و لطیف آب هستند که انگار یک سنگ کوچک تویشان پرتاب شده. چیزی نیست! تلفیقی است از یک جفت دست سرما دیده و یک بی خواب ِ کلافه.

اچ بی آب دهانش را قورت داد و کمی روی تخت جابجا شد. حتما به قسمت هیجان انگیز خوابش رسیده. مثلا لحظه ای که صادق قطب زاده زنگ در خانه مان را زده و اچ بی با تیشرت و شلوارک میرود که همان دم در سوالهایش را از او بپرسد. یا شاید هم در مرکز نگهداری سگهای بی خانمان یک ژرمن شپرد ماده ی اصیل با گوشهای سیخ شده دیده و ازش برای ماک خواستگاری میکند. شاید هم  سر کلاس زیست شناسی آقای معاونیان کنار من نشسته و به کروموزمهای گچی روی تخته خیره شده. باید بروم. شاید دوباره از این شانه به آن شانه شود و زنگ تفریح بخورد. آنوقت حتما دستهایم را میگیرد و گرمشان میکند و بعد برکه های کوچک انگشتهایم برخواهند گشت. بروم...

 

اچ بی
۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۴:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر