اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

آن روز صبح آنقدری زود از خانه بیرون زدم که هوا هنوز با نفس گرم مردم خوابالو دم نکرده بود و بوی خنکی و ته مانده ی سکوت شب در شهر مانده بود. من بر خلاف مسیر همیشگی به سمت میدان گل میرفتم و به طرز پیچیدن دسته گلم و نتیجه ی رویایی کارم فکر میکردم. آن روز صبح من بودم و اچ بی روی یک لکه ی خاکستری بنام تهران زمستانی با یک نقطه ی ریز قرمز که چشمک میزد.

گلهایم صورتی و سفید بودند که هرکدام دسته کم بیست تا برگ کج و آویزان داشتند و روی هم رفته چهارصد و سی تا تیغ تیز و وحشی رویشان بود و انتهای ساقه هایشان تا زیر زانوهایم میرسید. خب بله عاشق بودم و در انتخاب گلها عقل را به کل بسته بندی کرده بودم و تماما با قلبم جلو رفته بودم تا از دل برود که بر دلش نشیند. دسته گلم را در شرکت وسط نامه نگاری ها پیچیده بودم و کمی بیشتر از تعداد تیغها به خودم فحش داده بودم و بعد از اینکه زورم نرسیده بود ساقه های کلفت را کمی کوتاه کنم دسته گل دراز و یک و نیم متری را توی تراس گذاشته بودم چون عقل تازه از پلمپ در آمده ام گفته بود "محیط کار جای این لوس بازیها نیست پاشو جمع کن بساط ولنتاین بازیتو خرس گنده".

اولین و آخرین دسته گل دست ساز زندگی ام را شش سال پیش با دستهایی که چهار پنج تا چسب زخم رویشان بود به اولین و آخرین عشق زندگی ام تقدیم کردم و هرگز زیر بار ظاهر نامتعارف دسته گلم نرفتم و بعد به پاس بزرگداشت نقطه ی قرمز تپنده ی بینمان من هم یک دوربین هدیه گرفتم.

آن شب وقتی به خانه برمیگشتم هوا پر بود از نفسهای مردم خسته و عاشق. آن شب من بودم و اچ بی روی یک لکه ی تاریک بنام تهران با یک نقطه ی ریز قرمز که کمی بزرگتر شده بود.

 

پ.ن: باید بگویم که شش سااااااال گذشت و بعد آه بکشم که چه زود گذشت ولی نمیتوانم! من یک عمر است که با تو هستم و قبل از تو را به یاد نمی آورم.

 

اچ بی
۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر