اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۵ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

آرامش
با بدرقه بابا و بوسش و دعای خیر "خدا پشت و پناهت" هر روز راهی سرکار میشم و با استقبال گرمش وقتی غروبها میاد سر خیابون دنبالم و منو که میبینه از دور دو تا دستاش رو برام باز میکنه هر روز از سر کار برمیگردم. شبها هم با درد و دلهایی که واسه مامان میکنم و بعد هم شب به خیرهای گرمش که با یه بوسه برام حواله میشه سرم رو روی بالش میذارم!  شادی
تا در ماشین رو باز میکنم و میشینم پیشش یه خنده گنده میشینه رو لب هردومون! اون از کارش میگه و من براش نارنگی پوست میکنم. غلغلکم میده و صدای خنده های من بلند و بلندتر میشه! میگه باید سوت بزنم که ولم کنه و من تمام سعی ام رو میکنم در حالی که از خنده ریسه رفتم یه صدایی از بین لبام بیرون بیاد، اما نمیشه که نمیشه!
 رفاقت
بهم اس ام اس میزنه که پوره سیب زمینی درست کرده و یاد پوره های سیب زمینی که تو خوابگاه میدادم به خوردشون افتاده! بهش زنگ میزنم و نیم ساعت فقط حرف میزنیم و میخندیم! دلم لک میزنه برای همه روزهای نه چندان دور با هم بودن. دلم لک میزنه برای شبهای تا صبح نخوابیدن و حرف و حرف و حرف!
 عشق
سرم درد میکنه! اینقدر که وقتی میشینم تو تاکسی مجبور میشم سرم رو محکم با شال ببندم و تکیه ش بدم به شیشه ماشین. از ونک تا کرج رو بهش فکر میکنم و اصلا نمیفهمم کی میرسیم کرج! همه دردم هم یادم رفته! از ماشین که پیاده میشم و تمرکزم رو از دست میدم دوباره سردرد لعنتی شروع میشه و من قدمهام رو تندتر میکنم که زودتر سوار ماشین بعدی بشم و باز مسکن بزنم! 
 غم
بهم زنگ میزنه و مثل هر روز صحبت میکنه. بعد خیلی معمولی و با لحنی عادی میگه که دیشب چه اتفاقی براش افتاده و بردنش بیمارستان و حالا هم با مسکن و آمپول دردش ساکت شده! یه بغض گنده میشینه تو گلوم و تا وقتی هم که میدونم درد داره این بغض ولم نمیکنه! یادش که میافتم اشکهام سرازیر میشه و بغضم رو  سبک میکنه!
اچ بی
۱۹ دی ۹۰ ، ۱۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روز پنجشنبه دیدمش! همونی رو که یک سال و نیم پیش هم دیده بودم و خیلی وقتها یهو میومد تو ذهنم! اومد محل کارم و یه سری توضیحات برای یه برنامه داد و رفت! خدایا این پسر کیه که اینقدر فکر منو به خودش مشغول کرده! کاش باز هم ببینمش!
اچ بی
۱۷ دی ۹۰ ، ۰۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
هیچ دلتنگی بدتر از این نیست که ببینی برات اس ام اس شب به خیر اومده و نوشته که دوستت داره اما به ساعت اس ام اس که نگاه میکنی میبینی مالِ یک ساعت و نیم پیشه و اون الان تو یه خوابِ عمیقه و تو غرق در عذاب وجدان :(
اچ بی
۱۵ دی ۹۰ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یکی پیر و با یه دنیا درد پیری!
 یکی جوون و با یه دنیا غرور جوونی!
یکی بچه و با یه دنیا آرزو واسه آینده ش!
یکی تو چشماش التماس موج میزنه و اون یکی سعی داره نگاه بی تفاوت آدمها رو مثلِ خودشون جواب بده!
طعم دعوای بزرگترها جلوی جمع وقتی کوچیک بودیم چطور بود؟ طعم توبیخ مدیر عامل جلوی بقیه همکارا چطور؟ مشتی که تو یه دعوا یهو میاد و جلوی همه مردم میشینه زیر چشمت درد داره؟ بی محلی یه دوست و آشنا جلوی یه جمع رو دوست داری؟ حاضری چقدر بدی تا وقتی شوخی میکنی تو جمع کسی پیدا نشه که با ترشروییش ضایعت بکنه؟ اگه بگن هر کدوم از اینا رو با نرخِ زیر۲۰۰۰تومن میتونی بخری، چندتا بشکن میزنی و قر میدی؟ طعم نگاه تلخ بعضی از ماها گاهی واسه یه سری آدم همین قدر شکنجه آوره!
دستفروشهای تو خیابون نه دُم دارن نه سُم! اونا هم مثل ما هستن! مگه ما خودمون انتخاب کردیم تو چه خونواده ای به دنیا بیایم؟ اگه کبریت و اسکاچ و لنگ لازم نداریم، اگه اهل خوندن ۲،۳ بیت از حافظ نیستیم، لا اقل یه جوری نگاهشون نکنیم که خودشون هم باور کنن انسان نیستن! آهای مردم! اینا هم دارن کار میکنن! توروخدا به بدنهای خمیده و پیر، به غرورهای جوونی و آرزوهای به نظر دست نیافتنی هم فکر کنید!
اینارو واسه اون دوتا برادر کوچولوی تو مترو که فال میفروختن و به خاطر همین نگاها و حرفها اشکِ برادر بزرگه سرازیر شد، نوشتم! امشب آرزوی من یه فال حافظ بود که با پیاده شدن اون دوتا دست نیافتنی شد! آرزوی من تو دستای کوچولو و یخ زده اون دوتا دور شد و شاید هرگز نفهمن یه دخترِ خوشبخت امشب چقدر دلش میخواست بهشون لبخند بزنه اما نتونست!
اچ بی
۱۰ دی ۹۰ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
"اما من فقط دلم تورو میخواد..."
 زمانِ فعل شبیه حالِ استمراریه اما فعلِ خواستن مالِ آینده ست! حالا میفهمم چقدر این دستور زبان فارسی کارآمد بوده و من جدیش نمیگرفتم!! این روزا دوست دارم تمام فعلهات مالِ آینده باشه!
اچ بی
۰۳ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر