اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

نه هفت کوتولو بودند و نه سفید برفی و نه کلبه چوبی عنکبوتی. چهارتا سگ بودند و من ِ ژولی پولی و خانه ای که خرچسونه هایش بیشتر از عنکبوت ها بودند. سگها آن بیرون با هم کشتی میگرفتند و من وق وقشان را میشنیدم. اچ بی هم داشت شاپرک های مرده ی توالت را جمع میکرد و صدایش در نمی آمد. احتمالا به بشقاب ملامین خانه دار فکر میکرد و قصه هایی که مادرجون از عکسهای روی بشقاب برایش میگفت تا او غذایش را بخورد. یک ساعت نشده بود که همه ی ظرفهای کابینت ها به دو دسته بدها و خوب ها تبدیل شده بودند و ما بدها را روانه ی انباری زیرشیروانی کرده بودیم. ظرفها با صدای همهمه و خنده ی  مهمانهای زیاد همین چند سال پیش بسته بندی شده بودند و حالا دیگر خانه آنقدر ساکت بود که صدای سگها که هیچ من حتی صدای مرغ و خروسهای رضا گاوی هم میشنیدم.
 
خانه برق افتاد و لپ ما از گرمای بخار حمام گل انداخت. نهم بهمن بود و هنوز برای بهار فشم کمی زود بود اما خانه بوی عید میداد. فردایش بوی آبگوشت و صدای مهمانها در خانه پیچید. انگار من و اچ بی شده بودیم بزرگ خانواده. میشد فکر کرد که به جای شش ماه شصت سال از زندگیمان گذشته. میشد فکر کرد که بعد از شصت سال هنوز جوانیم و خوشحال و خوشبخت و هیچکداممان آن یکی را چروک و خمیده نمیبیند. چند دقیقه از روزمان را در دوربین ها ثبت کردیم و مابقی روزمان را ظرفها و فرشها و مبلها و دیوارها در خود نگه داشتند تا دوباره صدای زندگی در خانه بپیچد. صداهایی که ما دوست داریم همیشگی باشند و نروند لابلای روزهای تاریخ که اگر بعد از چند سال به گوشمان رسیدند حسرت نبودنشان در دلمان بنشیند. صدای خوشبختی که میشود آن را در نود سالگی و بدون سمعک هم شنید.
 
از هفت کوتوله و سفید برفی و آن کلبه چوبی تمیز خبری نبود. سگها بودند و من ِ لپ گلی و خانه ای تمیز با در و دیواری خندان و شاهزاده ی رویایی ام که با هر بوسه اش زندگی را در رگهایم تزریق میکرد تا مطمئنم کند قصه ی زندگی ام از سفید برفی هم قشنگتر است. من ِ بیست و هشت سال و یازده ماه و هشت روزه ی این روزها از آینده ای که همه ی گذشته اش رزوهای این چنینی باشد نمیترسم. آینده ی قشنگ من و شاهزاده ام.
اچ بی
۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر