اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

بسیٖٖٖٖار سفر خواهیم رفت

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ

صبح یک روز بهاری اچ بی با موهای سشوآر کشیده و ژل زده و کت و شلوار خواستگاری پوشیده با شناسنامه و سایر مدارک شناسایی اش مرا بوسید و رفت. نگفت کجا میرود و من هم نپرسیدم چون یکی از اصول اخلاقی ام حکم میکند که هرگز در مورد برنامه دیگران سوالی نپرسم مگراینکه خودم هم در جایی از آن لیست شده باشم. خب البته که اچ بی دیگران نیست اما چون قرار است تا ظهر مرا در جارو کشیدن و گردگیری و آشپزی همراهی کند پس بهتر است سوالی نپرسم تا آنطور که دوست دارم در برنامه های روزانه م او را هم بگنجانم. صبح تا ظهر آن روز بهاری اچ بی مامور ویژه یک عملیات فوق سری بود که برای هیجان بیشتر موقع گردگیری عملیاتش لو رفت و دشمن خانه مان را محاصره کرد تا مرا بعنوان گروگان با خود ببرند. دیگر آخرهای داستان بودم و جایی که اچ بی مرا پیدا میکند و پایم روی دکمه ی سیم جمع کن جارو بود که اچ بی زنگ زد. داشتم غذا را میکشیدم که اچ بی  پاسپورتش را روبرویم گرفت و هردو با هم جیغ زدیم و همدیگر را بغل کردیم. داخل پاسپورت همان اچ بی مامور ویژه است که خیلی جدی با کیفیت عکسهای فوری به روبرو زل زده و البته صورتش از جهت عمودی به طور ناموزونی کش آمده.


جواز خروج صادر شده بود و ما تصمیم گرفتیم به کسی چیزی نگوییم تا بتوانیم فک و فامیل را در موقعیت های مناسب سورپرایز کنیم یا سکته بدهیم! اولین سوژه حامد بود که تصمیم گرفته بود برگردد پس باید عجله میکردیم! و اینطور شد که ما راهی سفر شدیم...


سفرنامه تصویری ما با یک عکس دونفره در فرودگاه امام شروع میشود. جایی که من دارم بستنی شکلاتی میخورم و اچ بی کیک و نوشابه و هردو در هیجان غافلگیری بزرگمان برای دوربین ادا و اطوار در میاوریم. به یاد سفر قبل می افتم. نوروز سال ۹۰ و سفر ده روزه مان که  با همه جذابیت ها و تازگی هایش مرا مریض کرده بود. حوصله ی هیچ کس و هیچ جا را نداشتم. تا میخواستیم با هم صحبت کنیم رومینگ لعنتی همه ی شارژم را میبلعید و همه خانواده و فامیل به برکت همین تماس ها با اچ بی سمج ِ من آشنا شدند. آن سفر برایم بی مزه بود. مک دونالدش به گرد پای همبرگرهای پاتوقمان در انتهای گیشا هم نمیرسید و بستنی میوه ای اش مزه آب و شکر میداد. کل سفر را فین فین کرده بودم و آدامس جویده بودم. همانجا بود که یکی از بوهای اچ بی شد بوی اوربیت آبی. آدامسی که داده بود برای سفرم.


 در این سفر یک جایی همان وسط مسط ها برادرزاده ی نخودی ام هم هست که در مانیتور سونوگرافی در دنیای سیاه و سفیدش برایمان فیگور گرفته و من قربان صدقه ی آرم و لگ و نوزش میروم و خانم دکتر با خنده نگاهم میکند. در پایان ساعت ۳ بامداد روز دوشنبه اچ بی این سفر را به من تقدیم کرد و دوربین روی سنگ کف فرودگاه ثابت ماند.

 

مک دونالد هم بسییییییار خوشمزه است :)


 

۹۴/۰۸/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۴)

قلمت جذابه
حالا اگه من بودم اینطوری مینوشتم: ما داریم میریم سفر اچ بی منو غافلگیر کرد وااای خیلی خوشحالم جیییییغ
:)))))))
پاسخ:
اتفاقا من خیلی از ساده نویسی خوشم میاد. خودم مریضی ِ سخت نوشتن دارم!
مرسی از تعریفت 😘
قلمت جذابه
حالا اگه من بودم اینطوری مینوشتم: ما داریم میریم سفر اچ بی منو غافلگیر کرد وااای خیلی خوشحالم جیییییغ
:)))))))

چقدر خوشحالم نوشته هات رو دوباره می خونم. لایک لایک لایک.

یک زبون درازی بزرگ به بلاگفای بی شعوووور

فقط اینجا شکلک زبون درازی به بلاگفا نداره؟؟؟

پاسخ:
:))))

ممنون از حمایتت

بلاگفای بیشعور محکوم باید گردد 😉
۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۴ بوی عود عطر ارل گری
جالبیش اینجاست که نمیذاره من لینکت توی "می خونم" رو هم آپدیت کنم. خودش گند زده و این روش پیشگیریه احتمالا که بمونید نرید بچه ها :))

پاسخ:
عه عه عه! چه الاغ!!
من که فحش ناموسی دادم بهش :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی