اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

جمعه ای با طعم کدو آبپز!

يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ق.ظ
لای موهایم پنیر خامه ای بود و من شبیه به دسر له شده ای بودم که از این ور آشپزخانه به آن ور میپرید تا برای ناهار شیرین پلو با مرغ آناناسی درست کند. البته ظرف دسر هم با لایه های پتی بور و پنیر خامه ای و شکلات و گردو در یخچال بود. میخواستم ظهر جمعه ام را به "به به" و "چه چه" اچ بی و حامد و مامان و بابا و صالی ختم کنم و در جواب تعریفهایشان سرم را با موهای تمیز و سشوار کشیده بالا و پایین کنم و نوش جان بگویم.
 داشتم هویج را با هویج خلال کنی که چهارشنبه از شهروند برای خانه خودمان خریده بودیم خلال میکردم تا دستگاه هم امتحان کرده باشم که پوست مچ دستم هم خلال کردم. همانطور که به دستم خیره شده بودم یک گوله خون انگار که میخواهد به زور از یک باریکه رد شود زیر پوستم جمع شد. فکر کردم اگر کمی آنورتر را بیشتر فشار داده بودم می افتادم در کف آشپزخانه و دیگران هرگز راز خودکشی دختری را که هویج خلال میکرد نمی فهمیدند. دستم اصلا نمیسوخت.
 اچ بی گفت نمیتواند بیاید. دلیلش آنقدر موجه بود که پاهایم را زمین نکوبم و گریه نکنم. با موهای کثیف و لباسهای شلخته ام وسط آشپزخانه ایستاده بودم و با حرص به تکه های مرغی که در آب آناناس قل قل میکردند نگاه میکردم و شک ندارم که اگر در آن لحظه چوب جادوگری دستم بود ناهار را به کدوی آبپز بی نمک تبدیل میکردم. دوست داشتم همانقدر کثیف خودم و آشپزخانه را بیخیال شوم و به زیر پتویم بخزم. نشد..! غذا را با موهای خیس و شانه نکرده با بقیه منهای اچ بی خوردم. همه به به و چه چه کردند و من بدون آنکه سرم را بالا و پایین کنم زیر لب گفتم "نوش جان". مچ دستم خیلی میسوخت :(
۹۲/۱۰/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی