ما شدیم
شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۹ ب.ظ
آقای پیر مثل همه ی آقایان هم لباسش چای را هورت میکشید و شمرده شمرده
صحبت میکرد. جای کسره بعضی حروف فتحه میگذاشت و به خانم ها که میرسید با گل قالی
صحبت میکرد. اتاقش بوی گلاب میداد و تمام زمین با فرش پوشانده شده بود طوری که هیچ
درزی لخت نبود. حاج آقا به گفته ی اچ بی با بقیه فرق داشت و برای من هم اینطور
بود. او وکیل ما بود و ما زوجه ای که آمده بودیم شرعا زن و شوهر شویم که شدیم. سه
روز نفس گیر و خاطره انگیزم با صبح شنبه ای که بوی باران میداد تمام شد اما این
پایان شروع شیرینیست برای فصل دوم از دوستی ما
۹۲/۰۸/۱۱