مثل همیشه :)
شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ق.ظ
میخواستم بنشینم آن کنج همیشگی و موهایم را بیاورم جلوی صورتم و دنبال
دوشاخه هایش بگردم و آه بکشم و طومار عثمان بنویسم و بخش زنانه ی غرغرویم را صیقل
بدهم که آقای اچ بی زنگ زد و گفت از حال خوبمان بنویسم و اینقدر عوضی بازی در
نیاورم!
حال خوبمان که همانطور سر جایش است و مدام بالا و پایین میپرد و توی
دلمان را خالی میکند و هفته ای شش بار آقای اچ بی را راس ساعت 5:20 میکشاند تا
همین حوالی و مرا لی لی کنان میفرستند ور دلش تا بعد از یک سلام یک دقیقه ای تا
خود کوچه ناهید یکبند حرف بزنیم و از روزمان بگوییم و آخر هفته ها هم دعوتمان
میکند به ناهارهای دو نفره و نوشابه های گازدار که اشک در چشمهایمان جمع میکند و
ما را به اوج عاشقی میرساند و بعد با یک آروغ حال خوبمان را خوبتر میکند.
فقط کمی بیشتر از کمی دستپاچه و نگران هستم...
به حال خوبمان بدجور دلبسته شده ام و نمیخواهم یک روز هم پیش پیش کنم
تا بخوابد و رویش پتو بکشم و بروم سراغ آن یکی ماتم زده ای که رنگش آبی استقلالی
است! دوست دارم حال خوبم تا ابد بیدار بماند.
۹۲/۰۵/۲۶