آرزوی دیرینه
سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۱۹ ق.ظ
زندگی پر از ویتامین های مفید برای بدن است. باید آن را جوید و روزی
چند مرتبه اسانسش را بخور داد تا غرق در زندگی شد. زندگی برای برق چشمها بهترین
تجویز است.
داشتم دلمه میخوردم و اسانس زندگی را وارد رگ و ریشه هایم میکردم که
چروکهای زیر گردن بابا در چشمم فرو رفت. چروکها درست در زیر سیب گلویش روی هم سوار
بودند و مرا به سالها پیش بردند. آن روزها که از چروک خبری نبود و گودی زیر گلوی
بابا جای انگشت اشاره من بود تا برود آنجا بنشیند و نگذارد که سیب از آن بالا به
پایین سر بخورد. سیب گلوی بابا مثل تخم مرغ بازویش نماد قدرت بابا بود. تخم مرغ
بازو مدتی است به تخم بلدرچین تبدیل شده اما سیب گلو بزرگتر از همیشه در بین چین
چروک گردن بالا و پایین میرود ...
اچ بی میگوید ما قرار است به پای هم آنقدر پیر شویم که کیسه های
سوندمان را بندازیم گردنمان و دست در دست هم و با زاویه نود در خیابان راه برویم!
به نظریه اش با همان قهقه های همیشگی میخندم اما عکس مامان و بابا از
جلوی چشمهایم رد میشود و بغضی را همنشین سیب گلویم میکند. به چروکهای گردن بابا فکر
میکنم و به دردهای کهنه مامان و آه میکشم و اینبار به جای اسانس زندگی ترس در
سلولهایم رخنه میکند. برق چشمهایم خاموش میشود و من میمانم و آرزوی دیرینه ام؛
میخواهم زندگی مرا قبل از همه بخورد...
آخه بابا کی اینقدر پیر شد؟!
۹۲/۰۲/۰۳