با تو همیشه بهارم
جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۵۵ ب.ظ
چشمهایم را بستم و دست آقای اچ بی را در سالن فرودگاه گرفتم و با خودم به
هواپیما آوردم و او را بغل دستم درست در جای دختر بی ذوقی که مدام میخواست بالا
بیاورد اما نمی آورد نشاندم و سرم را روی شانه اش گذاشتم. با اچ بی بر سر ارتفاع
شرط بستم و از آن بالا دریاچه ی وسط کویر مرکزی را نشانش دادم و با هم به صدای
عرعر بچه ای که یک ساعت و نیم موزیک متن سفر بود خندیدم. هواپیما که نشست عکسی از
خودم را در حالی که توی تاکسی فرودگاه بودم برایش ارسال کردم و سعی کردم به خودم
بگویم که آقای اچ بی در جیبم است تا خودم کمتر دلتنگش شود.
کنار ساحل جنوب رقصیدم، توی دره ستاره ها ترسیدم و غرق زیبایی جنگلهای حرا شدم
و موقع خوردن ماهی که مزه لجن دریایی میداد از ته دل خندیدم و خدا را شکر کردم که
آقای اچ بی نبود تا نفسهای اژدهایی بکشد و به جای غذا، نون و نوشابه بخورد.
عید 92 بی نظیر بود. نه از مهمانهایی که می آیند تا اخبار یکسال گذشته را
بگیرند خبری بود و نه از لحظه های کشداری که انگار زبان درازی میکنند و میگویند که
گاهی ساعت با باطری هم میتواند بایستد.
من بودم و آخرین بهار مجردی و یک دنیا خوشی که همگی منگنه شدند به خاطرات.
۹۲/۰۱/۱۶