اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

فال نیک روزانه

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۱۸ ب.ظ
مرد را هر روز در توقف ایستگاه مصلی میبینم. 20 متری آنطرف تر از حصار محوطه مشغول کندن شاخ و برگ درختان است. تا نگاهش میکنم تصویرش در اشک لرزان چشمهایم به رقص در می آید و با حرکت اتوبوس دورتر و دورتر میشود. چشمهایم را میبندم و او را در جدول بازی چهره و پول میگذارم. بازی را از اچ بی یاد گرفته ام و باید اعتراف کنم که خودش در این بازی بی نظیر است. از روی خطوط چهره آدمها آنها را تقسیم میکنیم به گروههایی که میتوان جلویشان سبز شد و بی هوا میلیون ها دلار بهشان داد و مطمئن بود که فردا میتوان همانجا ازشان پس گرفت و گروهی که نمیتوان حتی 1000 تومان را برای پنج دقیقه گذاشت کف دستشان. نمیدانم شاید برقی در چشمهای گروه اول باشد و یا ستاره ای روی دندانهای گروه دوم اما هر چی که هست انگار اچ بی درست میگوید که بعضی سادگی و صداقت از چهره شان میبارد. این مرد هم اسطوره ی همان گروه اول است. از آنهایی است که دو دو تا چهار تا میکند که پول بلیط اتوبوسش تا یک ماه چقدر میشود و بعد آن را از پولی که برای کل ماه گیرش آمده کم میکند و با بقیه میرود بازار و نگاه دست ژاپنی ها میکند که چه میخرنند و بعد از همان ها برای خانوده ی خودش میخرد تا مبادا فردا پس فردا نیست در جهانی پیدا شود که ملکه الیزابت در دربار خورده باشد و زن و بچه ی او نخورده باشند. از شلوار کتانی و کفش مردانه اش که سنخیتی با نوع کارش ندارد میتوانم حدس بزنم از آنهایی است که اگر بلد باشد دروغ بگوید قطعا به خانواده اش میگوید که در مغازه ای در مرکز شهر با دوستش کار میکند اما بعید میدانم حتی دروغ گفتن بلد باشد. شک ندارم جوک هایش هم همیشه بی مزه اند اما بی نهایت دقت میکند تا جوک ها را به خاطر بسپارد تا شب لبهای زن و بچه اش خندون شود. از آن مردهایی که پیژامه و زیرپوش در خانه میپوشند و بعد از شام دستکش ظرفشویی به دست میکنند! از آنهایی که انگار آفریده شده اند تا پدربزرگ باشند و تو هرگز نمیتوانی حدس بزنی در کودکی و جوانی چه شکلی بوده اند بس که هیبت مهربان پدرانه شان بهشان می آید.

 من این مرد را دوست دارم. برق چشمهایش را دیده ام و شک ندارم که با تک به تک مشخصاتی که گفتم همخوانی دارد. اینقدر به مهربانی اش ایمان دارم که حاضرم شرط ببندم اگر روزی از پشت حصار فریاد بزنم "خسته نباشی پهلوون" سرش را بالا میگیرد و مثل پدری مهربان به من لبخند میزند. دیدن هر روزه ی چنین مردی را به فال نیک میگیرم :)  

 درد دل : تو هفته ای که گذشت فهمیدم مادر بدی خواهم شد! از این مادرها که اینقدر تلاش میکنند فرزندشان تو پر و درست باشد که یک هو میزنند شخصیت بچه را از وسط نصف میکنند! از آنهایی که بچه شان را یک ساعت ناز میکنند بعد که بچه دست کرد در دماغش یکی میخوابانند زیر گوشش! :( اینکه چطور به این پیشگویی رسیدم بماند فقط اینکه الان ناراحتم!!
۹۱/۱۲/۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی