اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

بهترین های هفته :)

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ق.ظ
* دختره از ماشین پسره پیاده شد و منتظر موند تا پسره گاز بده و بره بعد هم به جای پله های راه پله خانه شان راهش را کج کرد سمت شهر کتاب پشت منزلشان. به کتابی که میخواست براش بخره نگاهی انداخت. اسم اونی که کتاب راجع بهش نوشته شده واسه پسره اس ام اس کرد و پرسید این یارو رو میشناسی؟! پسره زنگ زد و گفت نه اما اسمش آشناست...! معلوم شد کتاب را نخوانده و فقط اسمی ازش شنیده.
چندتا خنزل پنزل دیگه هم دید که یک عروسک و یک تقویم هم جزوشون بود اما فکر کرد خیلی لوسه اگه براش از این چیزا بخره و بعد هم به کتاب همیشگی و مورد علاقه ش نگاهی انداخت و آهی کشید و رفت سمت صندوق. روز بعد اول پسره هدیه اش را داد: همون عروسک، همون تقویم و همون کتابی که دختره فقط بلد بود نگاهش کنه...

 -اینارو کی خریدی؟
 -دیشب! همون موقع که بهم اس ام اس زدی تو شهر کتاب پشت خونه تون بودم. هدیه من کو پس سیاه؟!
 - منم همونجا بودم خنگه!!!
 هردو تشنج...  

 * منطقم را امروز صبح مچاله کردم و انداختم تو سطل زباله. شده بود عین پیکان نوک تیز که مدام میرفت تو بدنم. الان احساسم دارد برای خودش شلنگ تخته می اندازد و منطقی هم وجود ندارد که بهش چشم غره برود.

 * تا حالا شونصد تا هدیه ی خوردنی برام گرفته که چند ثانیه بعد از اینکه اومده تو دستم رفته تو دهنم. من یه بار براش یه ساک فسقلی از خوردنیجات خریدم اما فهمیدم به رسم یادگاری نگهش داشته. ذوق مرگ و نسیم بهشتی و این چیزا ... :)
۹۱/۱۱/۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی