سبزم کن
شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۹:۴۶ ق.ظ
شکوفههایم که بیرون میزنند آنها را برای باغبان میچینم.
شکوفهای صورتی و سفیدی که از کنج لبهایم جوانه میزند.
باغبان هر روز نهالی در دلم میکارد. گاهی درختهایم به هم
پیوند میخورند و میوههایی شبیه به ستاره های براق از چشمهایم میریزند. میوههایم
در نمک اشکهایم غلت میخورند و روی گونههایم سرازیر میشوند. باغبان، شوری ستارههایم
را که میبیند بار دیگر نهال میکارد، اینبار نهال شیرین ترین میوههای دنیا را و من
از پنجرهی خانهام تا کمر آویزان میشوم و صدایش میکنم "هوی! مش باغبان!
بکار، بکار و سبزم کن. حیاط وجودم تا ابد جا دارد".
باغبان به میوههای ستارهای که کف باغ را پوشانده نگاه
میکند و شانههایش را بالا میاندازد. چشمهایش را با دستهایم میگیرم و او میداند
جز من کسی در باغمان نیست. دستهایم را آرام میگیرد و سر بر میگرداند. میوهی
درختان قدیمی تر را دهانش میگذارم. گازی میزند و هومی میگوید و غرق در شیرینیاش
میشود. شکوفهها باغ را پر میکنند و باغبانم با خود میگوید " این دختر جا
دارد؟ ". در گوشش نجوا میکنم " مشتی! دل من برای تمام درختها و گلهای تو
جا دارد".
باغبان میداند بارانهای نم نم من برای سبزی باغمان است اما
همیشه میگوید بارانهای سیلابی، آفت است، آفت!
نم نم که میبارم مرا در آغوش میگیرد و من از حظ آغوشش
همچنان میبارم. پیچک باغمان دور ما میتند اما باغبان شاخههایش را میزند و میگوید
"نه، هنوز بهار نیامده"! و من از حرف باغبان میخندم و شکوفههای کنج لبم
را نشانش میدهم و میگویم " بهار باشد یا نه، با تو من همیشه شکوفه
بارانم"
۹۱/۰۹/۲۵