خرد جمعی
جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۸:۴۷ ب.ظ
+ پشت شیشه ماشینش نوشته "
ای کاش همه ماه ها محرم بود". دستش را از پنجره بیرون می آورد و یک لیوان
شیرکاکائو از توی سینی بر میدارد. چند متر آنطرف تر یک لیوان از شیشه ی ماشینی به بیرون پرتاب میشود.
+ غذا به دست و با چشمهایی سرخ بیرون می آیند.
کوچک و بزرگ، مرد و زن .توی کوچه پس کوچه ها شلوغی و ازدحام موج میزند. صدای
"سّن سّن سّن" از همه ماشینها شنیده میشود. پیرزنی توی اتاقی نیمه تاریک
با چشمهایی بسته به صداها گوش میدهد و با شنیدن صدای لرزش شیشه ها زیر پتو جمع تر و
جمع تر میشود. او یادش رفته محرم است.
+ مرد میان گریه هایش خبر از آوردن ضریح قدیم امام حسین
میدهد. میله های فلزی، تاسوعا و عاشورا مهمان یکی از میادین شهر است. برای مردم
سرزمینش آروزی توفیق و سعادت میکند که همگی بتوانند به زیارت بروند.
+ نذری
_ آن عاشورا تمام شد! عاشورای دیگری را آرزومندم
۹۱/۰۹/۰۳