که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۱، ۱۲:۵۸ ب.ظ
تو از آنهایی هستی که
وقتی میگویم سردم است کاپشنت را روی دوشم می اندازی.
تو از آنهایی هستی که
وقتی میگویم یکی برای تو میمیرم یکی برای ازگیل با ظرف پر از ازگیل از مغازه بیرون
می آیی تا فقط برای تو بمیرم.
تو از آنهایی هستی که وقتی میگویم میخواهم پول نهار را من حساب
کنم میگویی خفه بابا و بعد با نگاهت نوازشم میکنی اما نه آنقدری که پررو شوم و
تربیتم از دست رود
تو از آنهایی هستی که شانه هایم را در بازوهایت فشار میدهی تا مچاله
شوم و بعد پیشانی ام را میبوسی
تو از آنهایی هستی که جان میدهند برای پنجره باز و باران و فنجان
نسکافه و تا قیامت گم شدن در یادشان...
باید اطرافم بالش بگذارم و به ثانیه های لبویی رنگی فکر کنم که تیکه
های پررنگتر را برای من میگذاشتی و به خواب روم!
میدانی شعر پنجشنبه چیست؟
رعد
نگاهم برق چشمانت را دزدید و باران بارید...
برای نباریدنت نماز خشکسالی میخوانم
۹۱/۰۸/۲۲