جانی که از آن جان میگیرم...
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۲۳ ق.ظ
هوویم مرا به بیرون از گود می اندازد و با او که جانم است بازی میکند؛ جاده ی اصفهان و بازی با جانی که جانم است.
و من باد میکنم از کلمات و حریف سکوت نمیشوم. دوستت دارم گفتن هایم را میبلعم و هرگز از این همه دوست داشتن سیر نمیشوم. دوست داشتن هایم به باختن در بازی آخر هفته هایش نمی ارزد...
دوست داشتن که ری کند و از حجم درونت بیشتر شود یک غم به غم هایت اضافه میشود. غم از دست دادن جانی که به جانت بسته است.
خدایا جانهایم را قبل از جانم مگیر...
۹۱/۰۸/۰۴