NB مامان و بابا
دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۱۴ ق.ظ
دخترمان در شانزدهمین روز از ماه مهر به دنیا آمد. طرفهای ظهر بود که داشتم
روزنامه میخواندم که یکدفعه متولد شد. وقتی به پدرش گفتم فورا زد روی دنده ی "حالا
ببینیم چه میشود" و اینگونه خواست حرف حرف پدر است را ثابت کند. کمی بعد اسمش
را تکرار کرد و قربان صدقه اش رفت و اینگونه او را به جمع دو نفره مان راه داد.
حالا NB در جمع دونفره HB ها حضور دارد و هر روز به یک شکل در می آید. پدرش
اعتقاد دارد او شبیه مادرش است چون ژن خاندان مادر به شدت قدرتمند است طوریکه به
گواه یک افسانه قدیمی چشم بادامی های آسیای شرقی خسته از باریک بینی و یا سیاهزنگی
های خسته از تاریکی هم برای مغلوب کردن ژنشان به قوم مادر NB روی می آوردند اما من که مادرش هستم معتقدم NB شبیه پدرش است چون من میخواهم که اینطور باشد. خلاصه که
ما NB را مدیون فوتبالیستی هستیم که با
زیرکی نام دخترمان را زودتر از ما برای دخترش گذاشت و بعد هم او را زد زیر بغل و
رفت توی قاب روزنامه جا گرفت.
دخترمان را دوست داریم و هنوز نمیدانیم کی میتوانیم او را که مثل فرشته ها در
ابر بالای سرمان خوابیده برداریم و به دنیای واقعی بیاوریم اما هردو شک نداریم که
او خوشبخت ترین دختر زمین خواهد بود چون پدر و مادری دارد که عاشقانه دوستش دارند.
۹۱/۰۸/۰۱