اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

عکسی برای فراموشی

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۵۲ ق.ظ
دو بسته گوشت از توی فریزر بیرون می ­آورم و به مامان میگویم "هردو! هم لوبیا پلو هم خورش کدو". مامان میگوید " خودت میدونی" و کهنه گردگیری را در شیارهای مبل تکان میدهد. فکر میکنم که چرا گرد و خاک ها دوست دارند بروند جایی که جلوی چشم بقیه نباشند و اینکه چرا مامانها دوست دارند گردوخاک هایی که جلوی چشم بقیه نیستند را پاک کنند!

 مامان تا زودپز را در دستم دید گفت " تو این چرا؟ عجله ای که نیست! بذار تو قابلمه آروم آروم بپزه " و بعد هم برای اینکه منو مغلوب عشق مادری اش کند چشمهایش را کوچک کرد و سرش را کج و ناامیدانه گفت " جون مامان تو این خوب نمیشه"! با بهانه اینکه میخواهم زودتر بپزد تا ازش برای خاله هم ببرم گوشت را ریختم توی زودپز و شروع کردم به پیاز پوست کندن! فکر میکردم که من بعدا بسته­ های گوشت خورشتی را مثل مامان قلمبه بگذارم در فریز یا اینکه تخته ای شان کنم. هرچی فکر کردم یادم نیامد بسته ­های تخت گوشت خورشتی خانه مان از کی قلمبه شده بودند.
یخ گوشت باز می شود  و تکه های بزرگ و کوچک قهوه­ا ی از روی بقیه ی یخ زده ها می­ افتند توی روغن و پیاز. منتظرم مامان برود حمام تا بتوانم به بابا زنگ بزنم و بگویم  برای کادوی تولد مامان بهتر است برایش یک فشارسنج بخرد. نمیدانم اگر اچ بی هم یک روز برای من فشارسنج بخرد خوشحال میشوم یا ناراحت اما با خودم فکر میکنم از شاخه ­های گل تکراری هر سال بابا و ماچ و بوسه های از قبل پیش بینی شده ­اش شاید بهتر باشد. تصمیم میگیرم تو خورش کدو هویج هم بریزم و از فکر اینکه هردو بعد از پخت رنگ هم میشوند و مجبورم سر میز مدام به حامد بگویم که کدام هویج و کدام کدو است خنده ام میگیرد. یادم می­ افتد که حامد هویج پخته هم دوست ندارد! به بابا توضیح میدهم که فشار سنج دستی بخرد
 چون دقیق تر است  و آلوی خورشتی و خیارشور هم اضافه میکنم. بابا تکرار میکند "فشارسنج، آلوی خورشتی و خیارشور" تایید که میکنم یه بوس میفرستد و قطع میکند. همینطور که خیار پوست میکنم و حواسم به کتریست که زودتر جوش بیاید تا ژله هم درست کنم فکر میکنم که خورش کدو غذای خیلی خوبیست برای مهمان. البته اگر در آینده برای میهمانی هایم مامان به کمکم بیاید هیچوقت اجازه نمیدهد که همچین غذایی برای مهمانها بپزم. میگه خوشمزه س اما ریخت ندارد!
نگاهم می­ افتد به شمع­های کیک مامان و مطمئن میشوم که خریدن شمعهای Happy Birthday خیلی کار سنجیده ای بود و قطعا از فوت کردن سال تولد بیشتر آدم را خوشحال میکند.
به روبرو نگاه میکنم و از مهمانهای خیالی ام در آینده برای آمدنشان تشکر میکنم و بعد در جواب سوال یکی از دخترهایی که نمیدانم کیست میگوم "خب یه بخشی از این غذاها را دیروز درست کردم" و بعد در گوشش میگویم " آدم که عاشق باشه همه کاری میکنه" اینجا که میرسم یادم می­ افتد که اچ بی غذای مانده دوست ندارد و شاید من بعدا نتوانم برایش یک مهمانی تولد با چند نوع مدل غذا درست کنم و بعد مهمانها همه بخار میشوند.
 به مامان میگویم سیب­ زمینی های الویه را به جای رنده خرد کند و وقتی لبهایش را روی هم فشار میدهد که یعنی " خب چه کاریه رنده که بهتره" بهش میگویم میخواهم عادت کنم اینطوری الویه بخورم. مامان میخندد و زیر لب میگوید  پدرسوخته که یعنی  " مامان فدات بشه تو کی بزرگ شدی و عاشقی یاد گرفتی و فهمیدی باید اونطوری الویه بخوری که عشقت دوست داره؟"
با ظرفی پر از خورش کدو میرویم خانه خاله و بیحالتر از همیشه می بینیمش! قرار است که به خاله نگوییم که امشب تولد مامان است چون ممکن است دلش کیک هم بخواهد اما همه حتی مامان من هم که از پرهیز متنفر است میدانیم که کیک برای خاله یعنی  سم!
وقتی خاله خورش کدو را میخورد و یادش میرود  به رسم همیشه از غذایم  تعریف کند و دستور پخت بگیرد میفهمم که چقدر حالش بد است! در راه برگشت دیگر نه من گفتم "طفلک خاله" و نه مامان گفت "خودش را فدا کرد" و هردو فقط آه کشیدیم!

حامدینا هنوز نرسیده­ اند که خاله زنگ میزند و مامان گوشی به دست لباس تنش میکند و با عجله برمیگردد سمت خانه خاله. فکر میکنم که ایکاش به خاله میگفتم که به خاطر او تو خورش کدو شکر نریختم و حالش که خوب شد با شکرش هم برایش درست میکنم. لوبیا پلو دست نخورده روی گاز است! حامد بدون اینکه سوالی بپرسد یک تکه نان میزند توی خورش کدو و من همینطور که به مبل تکیه داده ام به لقمه حامده که پر از هویج و کدو شده است نگاه میکنم. الویه شکل یک تپه وسط دیس ریخته شده. بابا فشار سنج نخریده و فحش مسافری میدهد که توی مترو دولا شده روی دستش و شاخه­ ی گلش را شکانده...

 مامان شمع­ها را فوت میکند و هر پنج نفر خیره به دوربین روبرو طوری لبخند میزنیم که انگار میخواهیم بعدا با دیدن این عکس هیچ کس به یاد نیاورد آن شب خاله چه دردی میکشید.
۹۱/۰۷/۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی