اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

تو ! خود ِ منی

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۱۱ ق.ظ
انگاری از مخم یک شلنگ مستقیم کشیده بودند به چشمایم! اشکهایم تمامی نداشتند! هق هق میزدم و تو نگاه پر از بهت و حیرتش میگفتم " چیزیم نیست فقط دلم برایت تنگ شده" !!
 چشمهایش درست شبیه چشمهای آدمی بود که یک موجود فضایی را نگاه میکرد! کلافه شده بود و به خیال خودش اتفاق بدی افتاده بود که من نمیخواستم به او بگویم. گفتم فقط دلم تنگ است و ازش خواستم با این دلتنگی عادی برخورد کند و به سیلی که از چشمهایم می آمد و دماغی که در دستمال باند پیچی بود محل ندهد تا خودم خوب شوم! درست مثل دستگاهای عجق وجقی که از هیچ جایش سر درنمی آوری و مجبوری مو به مو به دفترچه راهنمایش عمل کنی تا راه بی افتد، شروع کرد به عمل کردن به راهنمایی من. مثل همیشه تعریف میکرد و من هم با جوابهای کوتاهم همراهی اش میکردم. خواستم از شوک وارده نجاتش بدهم برای همین اشکهایم را برای دفعه صدم پاک کردم و کمی روی صندلی ماشین جابجا شدم و شروع کردم به تعریف کردن. گفتم: میخواهم امروز که رسیدم خانه مرغ پرتقالی درست کنم و بعد درست مثل روضه خوانها  زدم زیر گریه!
فکر کنم همین جا بود که اچ بی هم زد به سیم آخر...

تا اشکهایم را  پاک میکردم اچ بی هم صدایش را  پایین می­ آورد و ساکت میشد اما انگار هر قطره از اشک من یا صدای بالا کشیدن دماغم شده بود دکمه استارت داد و فریاد او! یک دستش بند راننگی بود  بود و  دست دیگر ش که به شدت میلرزید تو دستهای من! دلم میخواست بغلم کند تا آروم شوم. با گریه داد زدم که خب بغلم کن و اچ بی هم با عصبانیت داد زد که ماشین گشت ارشاد درست پشت سر ماست! من هم که خب معلوم بود اینجا باید میگفتم به درکــــــــــــــــــ...
 بغلم کرد. سرش رو به جلو بود و نگاهم نمیکرد. اچ بی یک روبات شده بود که از بیرون بهش دستور میدادند. میدانم  که تو شوک بود... شوک برخورد با آدمی که هق هق میزد و از دلتنگی برای کسی میگفت که بغل دستش نشسته بود! شوک دیدن اشکهای کسی که تعداد روزهای بارانی بودن ِ با او اندازه انگشتهای یک دست هم نمیشد! اما اشکهای من برای خودم عادی بود!
مگرمیشود خودت را از تو  جدا کنند و بگویند زندگی کن؟
مگر میشود بگویند سهم تو از خودت همین دیدارهای روزانه ی کوتاهیست که باید تا میتوانی از خودت پر شوی؟!

پیشم بود و من گریه میکردم و بهانه ش را میگرفتم! بهش گفتم که از آخر خیابان متنفرم! از جایی که شده است قرارگاه خداحافظی همیشه ما! نزدیک آخر خیابان پارک کرد و تا کنار گیت بلیط مترو با من آمد. تو راه قلقلکم میداد تا بخندم.  خنده و گریه ام با هم قاطی شده بود.اچ بی رفت و قطار و اشکهای من هر دو راه افتادند.
وقتی خوب فکر میکنم میبینم شاید اشکهای آن روز من برای دلتنگی نبود! شاید التماس دلم بود برای تداوم این خوشبختی...  

 عزیزم طاقت شنیدنش را داری؟!! من دوباره خیلی دلم برایت تنگ شده
۹۱/۰۵/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی