اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

از انتها تا ابتدا

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۵۳ ب.ظ
پسرمون برمیگرده تو خونه و کت و شلوار عروسیشو از تنش در میاره. من و تو به هم نگاه میکنیم و میخندیم و من اسپند رو خالی میکنم تو قوطی و میام میشینم کنارت و سرم رو میذارم روی پاهات.  
تو جشن فارغ التحصیلیش من مثل همه لحظه های شیرین زندگیم گریه میکنم و تو دیگه بعد از این همه سال به این اشکهای من عادت کردی و با یه نگاه میفهمی الان وقتشه که دستهامو تو دستهات فشار بدی همونجوری که انگار تک تک سلولهای دستهامون همدیگه رو بغل میکنن.  
مدرسه پسرمون تو رو خواستن که بری و واسه شیطنتهاش جواب پس بدی تو هم که مثل همیشه چنان جانب این بچه رو میگیری که انگاری از تو دماغ من افتاده!! هر وقت اینو بهت میگم با خنده میگی خب عزیزم از تو اون دماغ این بچه که سهله یه توله خرس هم بیرون میاد و من میخندم و الکی حرص میخورم.
 پسرمون قدش کوتاه و کوتاه تر میشه و چین و چروکهای کوچولوی دور چشم من و تو هم کم کم صاف میشه. امروز اولین دندونش افتاد و شد گیگیلی بی دندون ِ من و تو. میزنی پشتش و میگی که پسرت مرد شده و من عجیب تو فکرم که چرا اینقدر این بچه روز به روز بیشتر شبیه تو میشه.  
بشقابهای روی میز رو جمع میکنم و میبرم تو آشپزخونه و زیر غذا رو روشن میکنم و غذا کم کم نپخته تر میشه و من آروم تر و نامرتب تر میشم و به صبح که میرسیم دارم فکر میکنم برای سالگرد عروسیمون چه غذایی درست کنم.
برمیگردم تو تختخواب پیش تو و بوست میکنم و چشمهامو میبندم و میخوابم و دستهامو میندازم دور گردنت و تو بغلم میکنی. شکمم کوچیک تر و کوچیک تر میشه و من کم کم بیحالتر و نگرانتر میشم.حالت تهوع هام شروع میشن و وقتی خوب میشن که من تو بغل تو خوابیدم و یکی از بهترین صبح های زندگیم داره شب میشه و من و تو به هم نزدیکتر و نزدیکتر میشیم. خیلی وقته تصمیم گرفتیم یه موجود تلفیقی از خودم و خودت رو به این دنیا دعوت کنیم. از ماشینمون پیاده میشیم و من چمدونها رو برمیگردونم تو اتاق و همه لباسهای توش رو میذارم سر جاش و به مامان زنگ میزنم و باهاش خداحافظی میکنم و میگم که هنوز وسایل سفر رو جمع نکردم و تو اگه بیای عصبانی میشی و بعد هم بر میگردم تو حموم و از حموم که میام بیرون حسابی عرق کردم و کثیف شدم و جاروبرقی رو برمیدارم و تمام خونه رو پر از آشغال میکنم.
 سنجاقهای موهام تو دستهاته و همینجوری که داری غر میزنی که این چه بساطیه و این موها چرا اینقدر به هم گره خوردن، یکی یکی سنجاقهارو توی موهام میذاری و موهام که درست میشه و لباس عروسم میره تو تنم اشکهای چشمهام هم جمع میشه تو چشمم و من برای تو میرقصم و تو یه گوشه ایستادی و برام دست میزنی و مهونها یکی یکی میان شاباشها رو از تو دستهام در میارن.
 بزرگترها شیرینی میخورن و من سینی به دست و با استرس از جلوی تک تکتون رد میشم و شما لیوانهای چای داغ رو میذارین تو سینی و من میرم تو آشپزخونه و هی عصبی تر و عصبی تر میشم و بعد از ظهر که میشه عملا دست و پاهام یخ کرده. خیره به صفحه گوشیم و با یه لبخند رو لبم جمله " تو فکر ِ توام" رو پاک میکنم و به سرم میزنه که برات یه اس ام اس بفرستم.
 این روزها بهترین دعایی که میتونم برای کسایی که دوستشون دارم بکنم اینه که حس و حال ِ من رو تجربه کنن! خدایا شکرت
۹۱/۰۳/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی