اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

فوران احساس

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۱۵ ب.ظ
لحظه هایی که عمیقا احساس میکنم خیلی خیلی دوستش دارم توام میشه با دقایق خطرناک عوضی شدن! این عوضی بودن قبلا با ارسال اس ام اس هایی نظیر "دوستم داری؟؟ " نمود پیدا میکرد و با کوچکترین نشونه از بی توجهی در لحن اس ام اس جرقه ی بهونه گیری شروع میشد و شعله عوضی بازی من بسته به زبون ریختنهای اون بالا و پایین میرفت و خلاصه که با مدیریت دو جانبه ترشح هورمون عوضیت هم فروکش میکرد.
اینبار اما تصمیم گرفتم در راستای تنوع در امور عاطفی به نوعی متفاوت از همیشه خودم به وضع نابسامان و بیتاب ِ قلب و دلم اشاره کنم و بگم که میخوام عوضی بشم! 
 من: به به به چه آقایی داریم ما! چه متشخصه! اینقدر متشخص و قویه که زیر بار عوضی بازی احتمالی امروزم طاقت میاره!
 اچ بی: جون ِ مامانت نه! آدم باش! توروخدا نه! برات بستنی میخرم با تخم مرغ شانسی! اصلا هرچی که بخوای! به خدا هیچوقت اینقدر که الان دوستت دارم دوستت نداشتم لطفا کرم نریز!
 من: پس برام بستنی بخر با پفک نمکی و تخم مرغ شانسی و یه سگ کوچولوی سفید. تعهد کتبی هم بده که بریم پیک نیک تازه باید قول بدی اون سگ ِ سیاه ِ بیریخت هم بکشی 
 اچ بی: چشم چشم! من تو رو یه ساعت هم با چیزی عوض نمیکنم
 من: منم همینطور! ( اینجا یه حدیث هم نقل کردم که چون دست بردم توش کمی بعد سوسک شدم) اما دروغ چرا کرمم نخوابید! هنوز هم اینقدر دوست داشتنش تو وجودم فوران میکرد که خطر کاملا رفع نشده بود. فرداش در راستای همین محبت ِ کلان تصمیم گرفتم ناهار رو خودم درست کنم و حسابی تحت تاثیر قرارش بدم. ساندویچ سوسیس بندری ِ خیلی خیلی مفصل که تا نگارش همین پست هم اطلاعی نداره که میتونست چه بلایی سرش بیاره. خدارو شکر پیام سیرشدگی خوب و بجا به مغزش رسید اگه نه اون ساندویچی که من درست کردم با میزان ِ موادی که توش به کار برده بودم خیلی راحت یه اسب رو از پا در می آورد! (۴ تا پیاز کله گنده با نصف ِ یه قوطی رب و۶ تا سوسیسِ تپل) یادم باشه از عملکرد دل و روده ش هم یه خبری بگیرم!
 بعد از صرف نهار با قلبی آکنده از عشق رفتیم هایپراستار که به قول اون کمی پرینتر و موبایل و گیرنده دیجیتال ببینیم و دلمون باز بشه. چون خیلی دوستش دارم و میخوام که همیشه دلش باز باشه به زودی یکی دوتا از این اقلام رو براش میخرم که بذاره روی میز خونشون و با لمس کردنشون درست مشابه کاری که تو فروشگاه میکنه دلش رو باز نگه داره! عزیزم خوشحال باش که ایام فراق از امور دنیوی به زودی به سرآید.
 امروز با یاد آوری سور و سات ِ دیروز و شمردن تک تک ِ زحماتی که کشیده بودم اعم از ساندویچ پرملات و سس ِ تک نفره و سالاد مفصل و نوشابه و اینا ... ازش خواستم که رضایت بده برم یه رنگی به موهام بزنم و به سر و وضع ِ یکنواختم یه شُک وارد کنم که خب انگار سور و سات اونطور که باید اثر گذار نبوده چون با یه جمله بلند بالا و کاملا گیرا بهم گفت "نـــــــــــــــــــــــــه" و منم اصراری نکردم چون بعید نیست ژن ِ علاقه به رنگ کردن موهام رو از خاندان مامانم به ارث برده باشم که در این صورت همین که ببینم بعد از رنگ چه شکلی میشم علاقه از بین میره و همونجا از آرایشگر میخوام که دوباره رنگ موهام رو مثل اولش بکنه و خب این اصلا به اصرار کردن های من نمی ارزه.
 ویژه نوشت: هیچ حسی بهتر از این نیست که وقتی دستهاش رو گرفتی یکی یکی آدمهای دور و برت رو تو ذهنت مرور کنی و بعد یهو دستش رو یه کوچولو تو دستهات فشار بدی و ته دلت بگی "آره! این آدم واسه من بهترینه! "
۹۱/۰۳/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی