اوراق بهادار

اوراق بهادار


برش هایی از خوشبختی من و اچ بی

آخرین مطالب
  • ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۴ قول

آن سوی پنجره

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۴۰ ق.ظ

صبح جمعه ی پاییزی باید بوی نسیم خنک و نم باران بدهد. در سکوت دمدمای سپیده ی صبحش باید صدای کشیدن جاروی رفتگر روی برگهای خشک را شنید و کمی بعدش صدای کلاغها را. باید پنجره را باز کرد و با یک نفس عمیق هوای گرفته اش را بلعید تا تمام گرفتگی های دلت باز شود. صبح جمعه ی پاییزی هم تعریفی دارد...

آن روزی که خدا چنین صبحی را آفرید از ساختمانهای کدر و در دل همی که نوک همه شان در غبار آلودگی محو شده خبر داشت؟ 

.

از گوشه ی پرده ی آشپزخانه دزدکی به شهری که هنوز در خواب است نگاه میکنم و بعد روی پاشنه ی پایم میچرخم و بشکن میزنم. به خودم در شیشه ی گاز نگاه میکنم و لبخند میزنم. قهوه را میریزم توی فنجانهای گل گلی مامانبزرگ و با آهنگی که توی خانه پخش است قر میدهم تا برسم به اچ بی. بوسه ی قبل از قهوه مان را ازش میگیرم و مینشینم ور دلش. چشمهایمان در هر نقطه ی تلاقی یکبار چشمک میزند و بعد سر میخورد و آرام از کنار هم رد میشود. این رسم هر روزه ی خانه ی ماست. این تعریف صبح خانه ی اچ بی است. ما به تعریفمان از هر لحظه ی زندگی مقیدیم. ما مثل صبحهای جمعه ی پاییزی تهران نیستیم که خیلی وقت است خودش را گم کرده و تیره و تار و غریبه شده. 

فکر کنم آن روزی که خدا چنین صبحی را آفرید از ذات کثیف بعضی شهرهایش خبر داشت اما با خودش گفت شاید بشود آدمها را جور دیگری آفرید. موجوداتی با توانایی کنده شدن از مکان و زمان. آن وقت بود که چوب جادویش با یک حرکت چرخان عشق را خلق کرد.

 

 

۹۸/۰۸/۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
اچ بی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی